قول انگشتی بده آقای زمستان !

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

قول انگشتی بده آقای زمستان !

+ دوست داریم دعوا کنیم با زمستان، تجمع بی جا مانع کسب است !

 

 بهار را که یادتان هست ؟ گلبرگ نِشان روی قامت درخت به کجاوه نشسته است

و بر مدار گل و بلبل و شکوفه های نوعروس درخت همسایه می چرخد

تابستان بر وزن گیلاس های خون چکان روی لب های دختران

و عشوه ی نوبرانه هایش و گرمی چشمانش که خیس می کند تن آفتاب را ..

پاییز بر مدار رفتن و ریختن ، بر مدار عاشقی هایی که گریبان درخت را می گیرد

و برگ ها را چنگ می زند تا تن پاییز را برقصاند در بی وزنی هوا .

با همه ی این قرار ها که روی مدار می چرخند ،

از زمستان عزیز تقاضا مندیم بر مدار برف و یخبندان

و میل بافتنی های نوعروسانی که دست بر رنگی ترین کاموای گردن پوش زمستان برده اند، بچرخد 

آقای زمستان عزیز کم کاری نکن

ابر را فرمان بده و رنگ از آسمان بگیر و نقل بر سر زمین بپاش ؛

هرگونه تاخیر شما باعث می شود بهار زودتر پاشنه ی روزها را بکشد و قرار و مدارهای زمین در هم بشکند .

 

+ تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو

دیوانه خو ، دیوانه دل، دیوانه سر ، دیوانه جان



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |